محمد مصطفايي وكيل بهنود شجاعي و 20 نوجوان در انتظار اعدام
به كدامين قانون بهنود شجاعي مي بايست اعدام شود؟
از طريق نشريات و افراد مختلفي شنيدم كه موكلم به نام بهنود شجاعي سحرگاه چهارشنبه درزندان اوين به دار آويخته مي شود ولي تاكنون اجراي احكام دادسراي امور جنايي به سرپرستي آقاي حشمت الله جابري كه مجري اجراي حكم قصاص نفس بهنود شجاعي است عليرغم اينكه طبق بند ح ماده 7 آيين نامه نحوه اجراي احكام قصاص، رجم، قتل، صليب، اعدام و شلاق كه در اجراي ماده 293 قانون آيين دادرسي كيفري به تصويب رياست محترم قوه قضاييه رسيده، موظف است حداقل 48 ساعت قبل از زمان اجراي حكم مراتب را به وكيل محكوم عليه اعلام كند، تاكنون احضاريه اي جهت زمان اجراي حكم به اينجانب نداده اند .
ولي صرفنظر از اين موضوع مهم واقعا چرا بهنود و امثال بهنود كه در سن زير 18 سال مرتكب عملي شده اند كه نتيجه آن سلب حيات ديگري است مي بايست اعدام شوند به ضرص قاطع مي گويم كه اگر بهنود شجاعي قصاص شود چون حكم صادره عليه وي بر خلاف قانون و ناعادلانه بوده است در حق بهنود و امثال وي بي عدالتي روا گشته و اين عمل مصداق بارز نقض حقوق بشر محسوب مي گردد . بهنود ندانسته و نخواسته مرتكب عملي كشنده شده و واقعا خود با توجه به اينكه يك ضربه آنهم باشيشه به بدن مقتول وارد كرده در صورتيكه دو ضربه در بدن مقتول مشاهده شده، نمي داند قاتل واقعي است و احتمال اين را مي دهد كه پاي كس ديگري در ميان باشد و دست تقدير او را به پاي چوبه دار هدايت كرده و چند روز ديگر در صورت عدم رضايت اولياء دم مقتول، به سوي مادرش كه در 13 سالگي او را از دست داده مي رود بهنود تمام درهاي پيش روي خود را بسته ديده و با خداي خود راز و نياز مي كند او مي گويد:
« خداوندا همه تو را مي خوانند و همه از تو ياري مي خواهند. هركس تورا به نوعي صدا مي كند و از تو ياري مي خواهد. اكنون كه در اين دار بلا گرفتار شدم و به گذشته خود چشم مي اندازم، ميبينم كه به غير از عبادت و اطاعت تو همه كار كردم. به اين مي انديشم كه پدرم كارگر ساده بوده و با نان كارگري ما را بزرگ كرده اما باز قدر آن پدر بزرگوار را ندانستم. به اين مي انديشم كه مادر بزرگم محيط خانه را با محبت خود گرم و لطيف نگه مي داشت اما من قدر آن مادر بزرگ را ندانستم.
اي خدا تو خود مي داني كه من اكنون نادم و پشيمانم، اما چه كنم كه كارم بسيار بد و ناپسند بوده و فقط از تو طلب مغفرت و آمرزش دارم و مي دانم تو بهترين بخشنده اي.
خدايا از تو مي خواهم كه اين بار سنگين گناه كه از طاقت من خارج است از دوشم برداري و من را از جمله توابين و نادمين قرار دهي و راه راست را به من نشان دهي.
بار الها اين مطالب كه اكنون در اين اوراق مي آورم تو خود مي داني كه از اعماق وجودم سرچشمه گرفته، و اميدوارم كه اين حس پشيماني در من بماند تا تو مرا ببخشي.
هميشه در خلوت به اين فكر مي كنيم كه چرا اينكار را بايد من انجام مي دادم من هم كمي تلاش مي كردم تو خود از كرمت به من عطا مي كردي، اگر از راه صدق از تو مي خواستم قطعاً تو مرا ياري مي كردي، اگر دست نيازبه سوي تو دراز مي كردم تو از كران بي نهايت خود عطا مي كردي.
اما چه كنم غافل شدم، ندانستم. اما چه كنم كه عقل را به دست چشم ظاهر دادم، اين از بچگي و كم خردي من بود.
گوش درون را از صداي حق فرو بستم و زبان حقگو را در كام نگه داشتم و دست را به كاري وا داشتم و پا را در راهي گذاشتم كه غير از خرابي دنيا و ويران آخرت و ناخرسندي والدين خود هيچ به همراه نداشت و تو خود مي داني كه چقدر پشيمانم.
اي كاش آنروز در زندگيم نبود؛ اي كاش پايم مي شكست و گام در آن راه ويران نمي گذاشتم.
اي كاش دستم مي شكست و در اينكار ياريم نمي كرد اي كاش چشمم كور مي شد و اين روزها را نمي ديد. و اي كاش گوشم كر ميشد و هيچ سرزنشي را نمي شنيدم، كه عذاب اين دنيا را مي توان تحمل كرد اما عذاب آخرت بسيار سخت و دردناكتر است.
امان از وجدانم كه نمي توانم در آن زمان كجا بود. نمي دانم در آن لحظه به كدام ديار بود و در پي چه بود كه غفلت توانست مرا با خود همراه كند و از راه به در برد. و بعد از آن حادثه دوبار وجدان خود را نمايان كرده كه ديگر كار از كار گذشته بود. ديگر هيچ نمي توان كرد اما وجدان آمده و در هر لحظه مرا سرزنش مي كند كه به عذابي همراه من است.
ديگر زندگي يعني رنج، و جواني از پيري درمانده برايم بدتر شده و سلامت جسم مانند طاعون همراهم است. كه اينها نعمتهاي خداوند بود اما خودم با دستانم همه را خراب كردم.
چه كردم كه عذاب دوزخ برايم دشوارتر شده.
چه باري بر دوشم آمده كه از توانم خارج است در اين عذاب نمي دانم با چه كسي بايد صحبت كنم، و اين درد كه سوهان روح و روانم شده را با چه كسي تقسيم كنم. خدايا تو خود از همه چيز با خبري و همه چيز را مي داني اينها از سرشت پاكم نشأت گرفته.
بغض گلويم را مي فشارد، و بي اختيار اشك چشمانم را نمناك مي كند دستانم مي لرزد و پاهايم سست مي شود، و با دستانم سرم را مي گيرم و از زانوانم كمك مي گيرم كه سنگيني سرم را تحمل كند.
هنوز با گذشت زمان نمي توانم به آن فكر كنم كه چه كار قبيحي را مرتكب شده ام و نمي توانم قبول كنم اين كار من است.
هنوز لرزه بر اندامم مي افتد كه وقتي آن لحظه جلوي چشمانم مي آيد.
سردي اين زندان مرا بيچاره كرد.
آن پدر مهربان كه هر وقت مشكلي برايم به وجود مي آمد مي رفتم كنارش و سر به شانه هايش مي گذاشتم و با او درد دل مي كردم و او نيز دستي به سرم مي كشيد و مرا آرام مي كرد.
با دست خود خاك بر سرم كردم.
يك لحظه سياه عمرم را تباه كرد كه اگر تو نبخشي فنا خواهد شد.
بگذار به تو بگويم اللهم اغفرلي كل ذنب اذنبته
با اين كار آينده را نيز خراب كردم كه ديگر آباد كردن آن محال است.
خدايا كمكم كن.
اين افكار از هر عذابي برايم بدتر است و مانند سايه سياه همراهم است، خدايا چه كنم به كجا پناه ببرم و از كه ياري بخواهم. « خدايا مرا رها كن »
قلبم مالامال از درد و غم است. زبانم ديگر نمي چرخد و به تنهايي پناه برده ام كه اين بيشتر عذابم ميدهد.
خنده در وجودم مرده شادي با من بيگانه شده و از من فراري است هرچه سعي مي كنم حتي يك لبخند كوچك بر لبانم جاري شود …. نمي توانم.
اينها همه از عمل نسنجيده و كودكانه خودم بوده.
خداوندا محبت بي پايان تو كو كه همان محبتي كه از طريق پدر به من ارزاني داشتي همان محبتي كه از چشمانش آنرا مي ديدم كه آن نيز برايم آرزو شده.
خدايا ديگر نمي توانم.
مگر خود نگفتي كه هركس پشيمان به سوي تو بيايد و از تو ياري بخواهد و توبه كند تو كمكش مي كني؟
مگر نگفتي كه اگر هر جواني با حالت پشيمان به سوي تو بيايد و اشكان چشمش را براي تو هديه بياورد و دل شكسته داشته باشد تو در دل شكسته او خانه خواهي داشت، و هديه او را قبول خواهي كرد.
بار خدايا مرا ببخش.
خدايا مگر نگفتيد هر چه مي خواهيد از من بخواهيد و فقط مرا صدا بزنيد تا به كمك شما بيايم.
خدايا صدايم را بشنو و دردم را دوا كن و اين بار گران را از دوشم بردار.
يا ارحم الراحمين.
تو كه قاضي الحاجاتي پس حاجتم را نزد تو مي آورم و تو خود حاجت روايم كن.
خدايا دستم را به سوي تو دراز مي كنم و از تو ياري مي خواهم و دستم را بگير و ياريم كن و به من توفيق جبران كردن همه خطاها را عطا كن كه اين فقط از تو بر مي آيد.
يا رب العالمين
آمين يا ارحم الراحمين .»
بهنود از بنده خدا بريده و به خدا پناه مي آورد ولي چرا او محمد فدايي، بهنام زارع و سعيد جزي مي بايست در عنفوان جواني اعدام شوند گناه آنان ناخردي، غرور، بي عقلي، كودكي، فقد شعور فكري و غيره بود ولي آيا مجازات اين گناهان مرگ است. شايد دو روز ديگر بهنود در اين جهان نباشد ولي حال كه زنده است عاجزانه مي خواهد كه به وي كمك شود و متاسفانه دستگاه قضايي عليرغم اينكه مي تواند جلوي اجراي حكم بهنود و ديگر كساني كه در زير 18 سال مرتكب جرم شده اند را بگيرد پا در يك كفش كرده كه حتما مي بايست در روز 22 خرداد اعدام شود؟؟!!
در آخر براي آنكه اثبات كنم اعدام اطفال زير 18 سال بر خلاف قانون وناعادلانه است حاضرم با هر مخالفي به خصوص مسئولين قوه قضاييه با حضور خبرنگاران مناظره كنم تا شايد راهي باشد براي نجات جان اين نوجوانان.
به كدامين قانون بهنود شجاعي مي بايست اعدام شود؟
از طريق نشريات و افراد مختلفي شنيدم كه موكلم به نام بهنود شجاعي سحرگاه چهارشنبه درزندان اوين به دار آويخته مي شود ولي تاكنون اجراي احكام دادسراي امور جنايي به سرپرستي آقاي حشمت الله جابري كه مجري اجراي حكم قصاص نفس بهنود شجاعي است عليرغم اينكه طبق بند ح ماده 7 آيين نامه نحوه اجراي احكام قصاص، رجم، قتل، صليب، اعدام و شلاق كه در اجراي ماده 293 قانون آيين دادرسي كيفري به تصويب رياست محترم قوه قضاييه رسيده، موظف است حداقل 48 ساعت قبل از زمان اجراي حكم مراتب را به وكيل محكوم عليه اعلام كند، تاكنون احضاريه اي جهت زمان اجراي حكم به اينجانب نداده اند .
ولي صرفنظر از اين موضوع مهم واقعا چرا بهنود و امثال بهنود كه در سن زير 18 سال مرتكب عملي شده اند كه نتيجه آن سلب حيات ديگري است مي بايست اعدام شوند به ضرص قاطع مي گويم كه اگر بهنود شجاعي قصاص شود چون حكم صادره عليه وي بر خلاف قانون و ناعادلانه بوده است در حق بهنود و امثال وي بي عدالتي روا گشته و اين عمل مصداق بارز نقض حقوق بشر محسوب مي گردد . بهنود ندانسته و نخواسته مرتكب عملي كشنده شده و واقعا خود با توجه به اينكه يك ضربه آنهم باشيشه به بدن مقتول وارد كرده در صورتيكه دو ضربه در بدن مقتول مشاهده شده، نمي داند قاتل واقعي است و احتمال اين را مي دهد كه پاي كس ديگري در ميان باشد و دست تقدير او را به پاي چوبه دار هدايت كرده و چند روز ديگر در صورت عدم رضايت اولياء دم مقتول، به سوي مادرش كه در 13 سالگي او را از دست داده مي رود بهنود تمام درهاي پيش روي خود را بسته ديده و با خداي خود راز و نياز مي كند او مي گويد:
« خداوندا همه تو را مي خوانند و همه از تو ياري مي خواهند. هركس تورا به نوعي صدا مي كند و از تو ياري مي خواهد. اكنون كه در اين دار بلا گرفتار شدم و به گذشته خود چشم مي اندازم، ميبينم كه به غير از عبادت و اطاعت تو همه كار كردم. به اين مي انديشم كه پدرم كارگر ساده بوده و با نان كارگري ما را بزرگ كرده اما باز قدر آن پدر بزرگوار را ندانستم. به اين مي انديشم كه مادر بزرگم محيط خانه را با محبت خود گرم و لطيف نگه مي داشت اما من قدر آن مادر بزرگ را ندانستم.
اي خدا تو خود مي داني كه من اكنون نادم و پشيمانم، اما چه كنم كه كارم بسيار بد و ناپسند بوده و فقط از تو طلب مغفرت و آمرزش دارم و مي دانم تو بهترين بخشنده اي.
خدايا از تو مي خواهم كه اين بار سنگين گناه كه از طاقت من خارج است از دوشم برداري و من را از جمله توابين و نادمين قرار دهي و راه راست را به من نشان دهي.
بار الها اين مطالب كه اكنون در اين اوراق مي آورم تو خود مي داني كه از اعماق وجودم سرچشمه گرفته، و اميدوارم كه اين حس پشيماني در من بماند تا تو مرا ببخشي.
هميشه در خلوت به اين فكر مي كنيم كه چرا اينكار را بايد من انجام مي دادم من هم كمي تلاش مي كردم تو خود از كرمت به من عطا مي كردي، اگر از راه صدق از تو مي خواستم قطعاً تو مرا ياري مي كردي، اگر دست نيازبه سوي تو دراز مي كردم تو از كران بي نهايت خود عطا مي كردي.
اما چه كنم غافل شدم، ندانستم. اما چه كنم كه عقل را به دست چشم ظاهر دادم، اين از بچگي و كم خردي من بود.
گوش درون را از صداي حق فرو بستم و زبان حقگو را در كام نگه داشتم و دست را به كاري وا داشتم و پا را در راهي گذاشتم كه غير از خرابي دنيا و ويران آخرت و ناخرسندي والدين خود هيچ به همراه نداشت و تو خود مي داني كه چقدر پشيمانم.
اي كاش آنروز در زندگيم نبود؛ اي كاش پايم مي شكست و گام در آن راه ويران نمي گذاشتم.
اي كاش دستم مي شكست و در اينكار ياريم نمي كرد اي كاش چشمم كور مي شد و اين روزها را نمي ديد. و اي كاش گوشم كر ميشد و هيچ سرزنشي را نمي شنيدم، كه عذاب اين دنيا را مي توان تحمل كرد اما عذاب آخرت بسيار سخت و دردناكتر است.
امان از وجدانم كه نمي توانم در آن زمان كجا بود. نمي دانم در آن لحظه به كدام ديار بود و در پي چه بود كه غفلت توانست مرا با خود همراه كند و از راه به در برد. و بعد از آن حادثه دوبار وجدان خود را نمايان كرده كه ديگر كار از كار گذشته بود. ديگر هيچ نمي توان كرد اما وجدان آمده و در هر لحظه مرا سرزنش مي كند كه به عذابي همراه من است.
ديگر زندگي يعني رنج، و جواني از پيري درمانده برايم بدتر شده و سلامت جسم مانند طاعون همراهم است. كه اينها نعمتهاي خداوند بود اما خودم با دستانم همه را خراب كردم.
چه كردم كه عذاب دوزخ برايم دشوارتر شده.
چه باري بر دوشم آمده كه از توانم خارج است در اين عذاب نمي دانم با چه كسي بايد صحبت كنم، و اين درد كه سوهان روح و روانم شده را با چه كسي تقسيم كنم. خدايا تو خود از همه چيز با خبري و همه چيز را مي داني اينها از سرشت پاكم نشأت گرفته.
بغض گلويم را مي فشارد، و بي اختيار اشك چشمانم را نمناك مي كند دستانم مي لرزد و پاهايم سست مي شود، و با دستانم سرم را مي گيرم و از زانوانم كمك مي گيرم كه سنگيني سرم را تحمل كند.
هنوز با گذشت زمان نمي توانم به آن فكر كنم كه چه كار قبيحي را مرتكب شده ام و نمي توانم قبول كنم اين كار من است.
هنوز لرزه بر اندامم مي افتد كه وقتي آن لحظه جلوي چشمانم مي آيد.
سردي اين زندان مرا بيچاره كرد.
آن پدر مهربان كه هر وقت مشكلي برايم به وجود مي آمد مي رفتم كنارش و سر به شانه هايش مي گذاشتم و با او درد دل مي كردم و او نيز دستي به سرم مي كشيد و مرا آرام مي كرد.
با دست خود خاك بر سرم كردم.
يك لحظه سياه عمرم را تباه كرد كه اگر تو نبخشي فنا خواهد شد.
بگذار به تو بگويم اللهم اغفرلي كل ذنب اذنبته
با اين كار آينده را نيز خراب كردم كه ديگر آباد كردن آن محال است.
خدايا كمكم كن.
اين افكار از هر عذابي برايم بدتر است و مانند سايه سياه همراهم است، خدايا چه كنم به كجا پناه ببرم و از كه ياري بخواهم. « خدايا مرا رها كن »
قلبم مالامال از درد و غم است. زبانم ديگر نمي چرخد و به تنهايي پناه برده ام كه اين بيشتر عذابم ميدهد.
خنده در وجودم مرده شادي با من بيگانه شده و از من فراري است هرچه سعي مي كنم حتي يك لبخند كوچك بر لبانم جاري شود …. نمي توانم.
اينها همه از عمل نسنجيده و كودكانه خودم بوده.
خداوندا محبت بي پايان تو كو كه همان محبتي كه از طريق پدر به من ارزاني داشتي همان محبتي كه از چشمانش آنرا مي ديدم كه آن نيز برايم آرزو شده.
خدايا ديگر نمي توانم.
مگر خود نگفتي كه هركس پشيمان به سوي تو بيايد و از تو ياري بخواهد و توبه كند تو كمكش مي كني؟
مگر نگفتي كه اگر هر جواني با حالت پشيمان به سوي تو بيايد و اشكان چشمش را براي تو هديه بياورد و دل شكسته داشته باشد تو در دل شكسته او خانه خواهي داشت، و هديه او را قبول خواهي كرد.
بار خدايا مرا ببخش.
خدايا مگر نگفتيد هر چه مي خواهيد از من بخواهيد و فقط مرا صدا بزنيد تا به كمك شما بيايم.
خدايا صدايم را بشنو و دردم را دوا كن و اين بار گران را از دوشم بردار.
يا ارحم الراحمين.
تو كه قاضي الحاجاتي پس حاجتم را نزد تو مي آورم و تو خود حاجت روايم كن.
خدايا دستم را به سوي تو دراز مي كنم و از تو ياري مي خواهم و دستم را بگير و ياريم كن و به من توفيق جبران كردن همه خطاها را عطا كن كه اين فقط از تو بر مي آيد.
يا رب العالمين
آمين يا ارحم الراحمين .»
بهنود از بنده خدا بريده و به خدا پناه مي آورد ولي چرا او محمد فدايي، بهنام زارع و سعيد جزي مي بايست در عنفوان جواني اعدام شوند گناه آنان ناخردي، غرور، بي عقلي، كودكي، فقد شعور فكري و غيره بود ولي آيا مجازات اين گناهان مرگ است. شايد دو روز ديگر بهنود در اين جهان نباشد ولي حال كه زنده است عاجزانه مي خواهد كه به وي كمك شود و متاسفانه دستگاه قضايي عليرغم اينكه مي تواند جلوي اجراي حكم بهنود و ديگر كساني كه در زير 18 سال مرتكب جرم شده اند را بگيرد پا در يك كفش كرده كه حتما مي بايست در روز 22 خرداد اعدام شود؟؟!!
در آخر براي آنكه اثبات كنم اعدام اطفال زير 18 سال بر خلاف قانون وناعادلانه است حاضرم با هر مخالفي به خصوص مسئولين قوه قضاييه با حضور خبرنگاران مناظره كنم تا شايد راهي باشد براي نجات جان اين نوجوانان.