مادر دلارا گفت که دیروز با دلارا ملاقات کرده. دلارا به او گفته که مادر اگر من از زندان بیرون بیایم می خواهم تحصیلاتم را ادامه دهم. دوست دارم آزاد باشم و یک نفر از قضات هم به من قول داده که رضایت اولیاءدم را خواهد گرفت. دلارا گفته که مادر من بی گناهم.
مادر دلارا گریه کنان گفت: امروز ساعت ۷ صبح دلارا به وی زنگ زد. و گفت مادر من را می خواهند اعدام کنند. من طناب دار را می بینم. مادر من را نجات دهید. می خواهم پدرم صحبت کنم و به پدرش هم گفت که پدر من می خواهم شما را ببینم. تو رو خدا من را نجات دهید. بعد یک نفر گوشی را از دلارا می گیرد و می گوید. ما به راحتی فرزند شما را می کشیم و تو هیچ کاری نمی توانی انجام دهی.
پدر و مادر دلارا قران به دست به زندان می روند. التماس می کنند. فریاد می کشند و می گویند تو رو خدا اجازه دهد تا ما اولیاءدم را ببینیم. به پایشان بیوفتیم. ولی ….
دلارا دارابی را به پای چوبه دار می برند. او راضی نمی شود اعدام شود. هیچ کس پیش او نبود نه مادر نه پدری و نه وکیلی که به خواسته هایش توجه کند. طناب دار را به گردن نحیفش می اندازند. و نمی دانم کدام بی رحمی صندلی را از زیر پایش رها می کند. نمی دانم او کیست .
قاضی جاوید نیا حکم اعدام دلارا را صادر کرد. پس از مدتی دادستان رشت شد. از زمانی که او متصدی این پست گردید. یک نفر در این شهر سنگسار شد و امروز دلارا دارابی جانش از بدنش جدا شد.
روحش شاد
ولی چرا؟
چرا دلارا اینگونه اعدام شد. به یکی از دوستان گفتم که صدام را هم اینگونه اعدام نکردند. چرا؟
چرا داد مظلومیت دلارا به گوش هیچ بنی بشری نرسید.
عده ای می گویند دلارا مقصر است. عده ای می گویند پدرش مقصر است و عده ای می گویند وکلیش؟ من می گویم دستگاه قضایی.
چرا با وجودی که بسیاری از کشورهای دنیا اعدام اطفال زیر ۱۸ سال را منع کرده اند دستگاه قضایی بر اعدام اطفال پافشاری می کند؟
چرا بی اطلاع به پای چوبه دار می برد؟ اعدام رضا حجازی در اصفهان و بهنام زارع در شیراز نیز به همین نحو بود.
مجری حکم می دانست که اگز زمانی برای اجرای حکم تعیین کند. نمی تواند دلارا را اعدام نماید. چون میلیونها انسان از وی حمایت می کردند. و امروز همه ما می دانیم که بی گناهی پای چوبه دار رفت و ناعادلانه جانش گرفته شد.
دلارا اعدام نشد …. آرام گرفت
….
چه راحت جان می گیریم.
چه راحتی طناب دار را به گردن کودکی می اندازیم.
چه راحت لرزش های بدن نحیفش را احساس می کنیم.
به خدا ظلم است ظلم.
به خدا عدالت این نیست که کودکی کودکی را از وی بگیریم.
به خدا عدالت این نیست که بکشیم آنکه حقش مرگ نیست.
چه کسی می خواهد در روز قیامت پاسخگو باشد.
آیا انصاف است ….
چهارم فروردین سال ۸۵ او را در زندان رشت ملاقات کردم. او چهره ای مظلوم داشت. او قاتل نبود. قسم می خورد که قاتل نیست.
برایم تابلویی نقاشی کرد که عکس پیرمردی در آن بود که ویالن می زد. نمی دانستم که ساز مرگ دلارا را می زند.
باور نمی وشد که کشته شده باشد.
او واقعا بی گناه، مظلوم، آرام، متین، پاک و بی آلایش بود. دختری که حقش مرگ نبود و جانش را گرفتند.
خدایا به فریادمان برس.
خدایا از این همه بی عدالتی به کجا پناه ببریم.
خدایا خدایا خدایا…. چرا ما را اینقدر بی رحم آفریدی چرا چرا…