به نام آفريدگار عدالت و آزادي
من سلمان اکبري ، فرزند اسفنديار متولد 1363 از روستاي کوچکي در بخش رضي اردبيل به نام پورلو ميباشم و تا زماني که به زندان و آگاهي و دادگاه اردبيل مرا بردند شهر را نديده بودم چه برسد زندان را ، ولي حالا به اتهام جرمي که مرتکب نشدم هفت سال است که از 17 سالگي در زندان اردبيل بدون اينکه بتوانم بي گناهيم را فرياد و اثبات کنم به سر مي برم و از بند اطفال شروع کرده و سپس بند جوانان و حال در بند بزرگسالان مي باشم . به خاطر اينکه يک بچه روستايي بودم از شرارتها ، ترفند ها و حيله هاي رايج درمحيط شهر بي اطلاع بودم . و نتوانستم در برابر ضرب و شتم ها و شکنجه هاي مامورين آگاهي اردبيل که مدتها من را در آنجا نگه داشتند و شکنجه روحي و رواني ميدادند و با سيم و کابل و شلاق ، تن و بدنم را از کف پا تا پشت گردنم سياه و کبود کرده بودند طاقت بياورم ، و آنقدر پي در پي به من القا کردند که قاتل تو هستي و بايد قبول کني و حتي در مواقعي که من را شکنجه نمي دادند ساير متهمين را جلوي چشم من لت و پار کرده و شکنجه ميدادند تا عاقب درمانده و عاجز نوشتم من قاتلم.حال از 17 سالگي به 24 سالگي رسيدم ، پدرم را از درد زنداني بودنم از دست داده ام ، مادرم به همراه
دوخواهرم پس از مرگ پدر به سرپرستي پدرم درآمده ، سالهاست که کارهاي مزرعه امان با نهايت مشکل پيش ميرود و خانواده ام در نهايت عسر و هرج و بي بضاعتي به سر مي برند و هست و نيست و حتي مايحتاج خود را صرف حمايت از من نموده اند ، فقط به خاطر اينکه عدالت هنوز به محيط روستاي ما نرسيده و من به جرم آن در زندان دفن شده ام ، از تاريخ 27/5/1380 پس از طي مراحل بازجويي و شکنجه در آگاهي اردبيل از طريق دادگاه عمومي بخش رضي که فقط يک شعبه دارد به زندان مرکزي اردبيل منتقل شدم و بارها در دادگاه به اقارير تحت شکنجه خود در آگاهي اعتراض کرده و آنها را انکار نموده ام و بي گناهي خود را فرياد زدم ، ولي راه به جايي نبردم و دادگاه مربوطه پس از يکسال در شرايطي که در محيطي بومي اداره ميشود و تحت نفوذ تعدادي از ساکنين منطقه است مرا به قصاص محکوم کرد که اين حکم صادره در شعبه 21 ديوان عالي کشور تائيد گرديد و حکم جهت استيذان به رياست قوه قضائيه ارسال شد که خوشبختانه مورد نقض قرار گرفته و به شعبه 20 ديوان جهت پيگيري ارجاع شد که پس از آن از طريق اين شعبه سه مرحله پرونده فاقد ادله کافي و داراي نقض تحقيقات تشخيص داده شد ، که هر بار شعبه بدوي دادگاه بخش رضي بر حکم صادره توسط خود اصرار مي ورزد و ديوان نيز بر مدعا و تشخيص خود تاکيد ميکند و در اين بين 7 سال از عمر من تلف شده و خانواده ام متلاشي شده و هر لحظه منتظر اعدام من به جرمي که مرتکب نشده ام هستند ، حال پس از هفت سال در نهايت بي کسي و تنهايي براي شنيدن صدايم توسط تمام انسانهاي با وجدان که به احياي حقوق بشر مي انديشند ، فرياد ميزنم که نياز به کمک شما دارم تا بيگناهي ام را اثبات کنم و به آغوش خانواده ام بازگردم ، قبل از اينکه ديرشود و بي صدا به يکي از جوخه هاي اجراي اعدام سپرده شوم ، اميد دارم که مدافعان حقوق بشر مرا در اين احقاق حق و مبارزه براي به دست آوردن عدالت و آزادي تنها نگذارند
به اميد فردا
ارادتمند ، سلمان اکبري
14/6/87 – زندان مرکزي اردبيل