آقای مصطفایی می گوید بدنم می لرزد وقتی تو زنگ می زنی. و لابد نمی داند که من از هر صدای تلفنی که می شنوم وجودم به لرزه می افتد! از اینکه صدای مرگ را پشت خط بشنوم یا صدایی که بوی مرگ بدهد خسته ام.
چه کسی از این همه مرگ خوشحال است؟ چه کسی از اعدام یک نوجوان – گیریم که اسمش بشود قصاص- خوشحال می شود؟ کجا مجازات مرگ، برای تنبیه و تنبه و پرورش و آموزش و انسان پروری! موثر بوده است؟
و چرا؟رضا حجازی اعدام شد؟
آنچه دیشب ننوشته بودم- برای اینکه نه فرصت این بود و نه حوصله اش و نه معلوم بود که در حال رضا موثر بیفتد- این بود که رضا یک بچه سابقه دار بود.
رضا یک بار بدون اینکه قصد جنایت داشته باشد، باعث مرگ برادرش شده بود. بار اول با او چه کردید؟ راهنمایی اش کردید؟ روان کاوی اش کردید؟ تحت مراقبت و کنترل گرفتیدش؟ مجازات تاثییرگذار مثبت برایش تعیین کردید؟ انها که از دارالمجازاتهای ما بیرون می آیند دیگر سراغ دعوا و گرو کشی و گریبان همگیری در خیابان نمی روند؟ مشاور و مددکار ما درست عمل می کند؟ ما، خود ما، رسانه ها چه می کنیم؟ چقدر از رسیدن به این مرحله پر مرگ تلاش کرده ایم و می کنیم؟
از صدای زنگ تلفن متنفرم. و از این که مجبور باشم به برادر خوشحالش که وقتی شماره ات را می بیند با خنده و یکریز تشکر می کندچیز دیگری بگویم. زبانت بند می آید وقتی نتوانی به او بگویی که باید با خانه تماس بگیرد! لعنت به من که باید به او می گفتم!
تصور این که این پسر را یک بار به سلولش برگرداندده و دوباره ساعت ۱۱ به پای چوبه دار برده اند……..!
پیوست : توضیحات وکیل رضا.