علی جان! خوش خبر باشی

آسیه امینی

در صداش موج و لرزش شادی است وقتی که زنگ می زند و از خواب بیدارم می کند:
– سلام.
سلام علیک……….م علی آقا! خوش خبر باشی؟
– بخدا دو روز گذشته چند بار زنگ زدم که بهتون بگم. همه اش نبودین! می خواستم خودم بهتون خبر بدم.ولی می دونم که حالا دیگه می دونین.
می دونم. آوا گفت که زنگ زده بودی. حالا چه خبرای جدید؟
– فعلا که پرونده رفته دادگستری استان تهران. از اونجا تعیین شعبه بشه.
خب تا همینجاش هم خیلی خوبه و امیدوارم نقض حکم اونجا هم تعیین بشه. از بچه ها چه خبر؟ بهنود خوبه؟امیدوارم تو این یک ماه مونده، وضع او و محمد هم بهتر بشه.
– بهنود هم خیلی امیدوارشده بعد از نقض حکم من. همه بچه ها امیدوار شدن.  فکر می کنم اگر حکم من تغییر کنه، وضع همه بهتر بشه. فکر نمی کنم دیگه حکمی اجرا بشه اصلا.
 امیدوارم! منم امیدوارم!
اما در لحنم تردیدی است که از هوش علی زیرک پنهان نمی ماند.
– اتفاقی افتاده؟ خبر جدیدی شده؟
نه.
– چرا! چی شده خانم امینی؟ در مورد پرونده منه؟
نه علی جان! ولی به نظرم چهارشنبه یک حکم در عادل آباد اجرا شد.
– زیر ۱۸ سال؟
 فکر می کنم ولی مطمئن نیستم هنوز. خبرش را یک روزنامه محلی هم نوشته بود. اما در مورد سنش کمی تردید دارم اما احتمالش زیاد است.به هر حال در مورد تو فعلا خبرهای خوبی رسیده.
 پکر  شده است و تلاش من برای پاک کردن گندی که زده ام چندان فایده ای ندارد!
– چرا همه به تهران چسبیدین؟ چرا هیچ کس سراغ شهرستانیا نمی ره؟….!
علی جان! همین دو هفته پیش که گله می کردی که چرا پرونده ات را ول کرده ام و چرا دلسرد شده ام، نه کار را ول کرده بودم و نه دلسرد شده بودم، دنبال پرونده ابو مسلم بودم. ابومسلم هم اگر وکیلش دوان دوان دنبال کارش نبود و پی گیری نمی شد پرونده اش، الان معلوم نبود که وضع بهتری داشت! یه عده دنبال رضایت گرفتن بودند و یک عده دنبال پی گیری حقوقی.
– ….
(سکوت)
علی جان ما مجبوریم این راه را طی کنیم. چاره دیگری نیست. ولی تو باید به دیگران امید بدهی. الان که امکان بازخوانی پرونده ات فراهم شده، خیلی مهمه که بقیه بچه ها هم امیدوار بشن.نمی خواستم ناراحت یا ناامیدت کنم.
– …فقط امیدوارم همه چیز خوب پیش بره.
می ره! چرا نره؟!
– می ترسم.
ترس چیز طبیعیه. ولی باید امیدوار باشیم.
– سعی می کنم…. و باید قطع کنم.
به همه بچه ها سلام و پیغام منو برسون. مرسی که زنگ زدی.
– خدافظ