اخبار تاسف بار و دردناکي همچون ماجراي قتل پدر به دست يک نوجوان به نام مهيار در واقع زنگ خطري براي خانواده هايي است که در آن به ارتباط درست بين والدين توجه نمي شود. در بررسي اين حادثه بايد چند نکته را مورد توجه قرار داد. اولين نکته اينکه فضاي خانواده يي که مهيار در آن زندگي مي کرده است کاملاً متشنج بوده و پدر و مادر به رغم اينکه با هم زندگي مي کردند اما تفاهم لازم را نداشتند و پدر که يک شخصيت پرخاشگر داشته علاوه بر اينکه به خودش صدمه زده به ساير اعضاي خانواده هم صدمه وارد کرده است و روابط درستي با همسر و فرزندش نداشته است. فرد پرخاشگر در ارتباطات خود از استدلال و منطق تبعيت نمي کند و اطرافيان خودش را هم به افرادي پرخاشگر تبديل مي کند. مهيار در شرايطي خاص به شکل انتقام جويانه و بسيار خشن تر از پدر به قصد انتقام گيري از وي، او را به قتل رسانده و در واقع ناخودآگاه اين شيوه را برگزيده است. از سويي آستانه تحمل مهيار به دليل تنش هايي که داشته بسيار پايين آمده چرا که او ارتباط موثر و روش حل مشکلات در زندگي را ياد نگرفته است. والدين مهيار به اين نکته که رفتارشان الگويي براي فرزندشان است توجهي نداشتند و بدون توجه به اينکه فرزندي مثل خود تربيت مي کنند مرتب به پرخاشگري مي پرداختند. نکته ديگر اينکه والديني که با هم اختلاف دارند، متاسفانه فرزندان شان را هم وارد اين اختلاف مي کنند تا در واقع يک حامي داشته باشند و معمولاً حامي مادر فرزند پسر خانواده است چرا که رابطه عاطفي عميقي بين مادر و پسر وجود دارد و از آنجايي که پدر نقش خود را به درستي انجام نمي دهد فرزند پسر جاي او را مي گيرد و در نقش مرد اول خانواده به حمايت از مادر مي پردازد و در اين ميان با توجه به اينکه رفتار پرخاشگرانه پدر را هم آموخته، با خشونت تمام از مادر حمايت مي کند. البته نحوه تاثيرپذيري دختران و پسران متفاوت است، پسراني که پرخاشگري را مي آموزند به همان شيوه هم آن را بروز مي دهند اما دختراني که در برابر رفتار پرخاشگرانه قرار مي گيرند به شدت گوشه گير و درون گرا مي شوند.
نکته مهم ديگر که بايد به آن اشاره کرد، تقاضاي پدر از مادر براي ارتباط جنسي در برابر چشم فرزندشان است. اين مساله در فرهنگ ما يک رفتار نامتعارف است و نشان از پايين بودن خودکنترلي افراد دارد. براي کودکاني که در فرهنگ ما پرورش مي يابند ارتباط جنسي يک تابو است که در واقع در مورد آن تفکرات بازدارنده وجود دارد و هميشه از ديد فرزندان پنهان است. اين حريم فکري بيشتر از سوي والدين ايجاد مي شود و زماني که اين الگوي رفتاري رعايت نشود به فرزند صدمه بسيار جدي وارد مي شود.
پدري که در مقابل فرزند خود چنين حرکت نامتعارفي مي کند در واقع تمام حريم هاي خصوصي را مي شکند و پسر را وارد پروسه يي مي کند که برايش غيرقابل باور است. در اين پرونده نيز حرمت شکني هاي اتفاق افتاده و وابستگي موجود بين مادر و پسر مهيار را مجبور به بروز رفتاري بسيار خشن کرده است. آخرين نکته بي توجهي به تقاضاي طلاق مادر از سوي متوليان قانون و دادگاه خانواده است چرا که غفلت در اين موارد، باعث تصميم گيري نامناسب و يک فاجعه است.