هنوز باور دارم زندگی را
آنجا که لبخند رنگها بر تن بلورین کاغذ،
واژه های عشق را
با عاطفه در امتداد دلتنگیهایم نقاشی می کند.
من نبض زمین را روی سطح واژه بهار
که شکوفههایش از دل بهمن عبور می کند
تا دیوار بی حوصله گی ام را بر پیشانی لبخندش
شکوفه زند دوست می دارم.
من هنوز زندگی را در زنده بودنم باور دارم
و نمیخواهم طپش نبض زندانبانان را که
به سراغم می آیند بشمارم.
من اعدام را روی خط طناب زیر چهار پایهی
مرگ که عشق را حلق آویز می کند تنفر دارم.
من لبخند زندگی را در امتداد تبسم تاریخ
که آزادی را معنا می کند دوست دارم.
من دوست دارم عشق را با رنگهایش که در
انتظار محبت دستهای من است در آغوش بگیرم.
دستهایم را بسوی شما که مهربانی را زیر واژه
آزادی معنا می کنید می سپارم
تا کوچک جهان نگاهم زیر آسمان آبی رنگهایم عدالت زندگی را برایم معنا کند.
من از شلاق قرآن بر سطح کوچک زندگیام می ترسم،
من از عبور خطی که به چهار پایه اعدام منتهی
می شود هراسناکم.
من از این دیوار بی حوصله گی که واژه زندان را یدک می کشد متنفرم.
من زندگی را در سطح واژههایش تجربه می کنم.
آزادی را در اعماق فریادش
انسانیت را در نهان عاطفهها
جنگ را در عمق شرمساریاش
عشق را بر سطح رنگها
زندان را در دل سیاهی چشمانم
مقاومت را در سکوت تنهاییام
صلح را در لبخند های بهاریاش
و رنگها ی زندگی را تا بی نهایت پرواز پرندگان عاشقم.
من زندانی رنگهای زندگیام!
ی. صفایی
A word of thanks to Y Safaei for the beautiful poem and to the International Committe against execution for sending it to us.